جوجو خانووم
یه روز از روزایی که آریسای شیرینم اومد شهر ما و رفتیم ددری ماشالله انقده تند تند میره کوچولوی من که اصلا نمیتونستیم بهش برسیم...ولش میکردیم وسط خیابون بود یا از تو یه مغازه دیگه باید بیرون میکشیدیمش یا از پشت ویترین باید میگرفتیمش جاهایی که هیچکی جا نمیشه عزیزدلم بازور خودشو جا میکنه...عکس گرفتنم که ازش خیلی سخت شده ... از بس تکون تکون میخوری عزیزدلم عکست ببین چطور شد...اینجا پارکینگ عمه بهناز که اولش از تاریکیش می ترسیدی از بغلم جدا نمیشدی ولی بعدش همه جارو بازرسی کردی عزیزم تا مامان اینا بیان پایین که بریم بیرون اینجام تو مغازه همش میرفتی پیش اون پسر کوچولو که پشتت تو عکس میبوس...
نویسنده :
عمه کوچیکه
15:24